نوشته اصلی توسط
heshmati.saeede
باسلام من یه دختر ۲۳ساله ام دانشجوی کارشناسی . کار معرق هم انجام میدم . سه ماه و نیم پیش یه اقایی سفارش کار دادن و من قبول کردم که کار تابلوشونو انجام بدم . که شبا همش میومد سوال میپرسید که چطور کار میکنی با جی کار میکنی و از این سوالات منم جوابشونو دادم تا اینکه دیگه خیلی راحت شرو کرد صحبت کردن منم چون برام مهم نبود هراز گاهی از روی بی کاری جوابشو میدادم . تا سر یه کل کل ساده باهم رفتیم بیرون. از صبح رفتیم تا شب . کلی خرج کرد و سنگ تموم گذاشت اخرش خودش گفت که پسر خاله دوست صمیمی برادرم . من شوکه شده بودم و ازم خواستگاری کرد این موضوع با خاله و پسر خالش در میون گذاشت تحصیلاتش دیپلم بود . قرار بود یه فرصت برا شناخت بهم بدیم قبل از اینکه به خانواده هابگیم چون داشت دوره های کمک پرستاری رو میگذروند . منم موافقت کردم اما مادرم درجریان قرار دادم .کلا همه چیز خوب بود بعد از یک ماه به من ابراز علاقه میکرددر طول روز کلی زنگ میزد . به عکسای پروفایلم گیر میداد که عکس نزار ارایش نکن منم قبول میکردم دیر جواب پیام میدادم ناراحت میشد آنلاین بودنمو چک میکرد . تا اینکه ازم خواست دستم بگیره منم بهش اجازه دادم اما تا اینکه یه روز یهویی گونم بوسید و من هولش دادم و زدم تو گوشش اینجا شد اول شروع بدبختی من . اون ناراحت نبود از این کار یه دو روزی پیام داد و بعدش تا سه روز کلا نه تماسی نه پیامی هیچی حتی جواب منم نمیداد . منم ناراحت شدم شروع کردم بهش تو پیام حرف زدن که تو لیاقت نداری و این چیزا .... تا اینکه به پسر خالش ام که رابط بود گفتم اونم تعجبش اومد . من فک میکردم اون منو یه دختر سبک تلقی میکنه بعدش دوباره اشتی کردیم . ستاره تو اسمون بود امیر برام میاورد . اختلاف سنی ما چهار سال و نیم بود . سری بعد سر تماس نگرفتن من و پیام ندادن من بحثمون شد چون من شهرستان تو مراسم ختم بودم با هم نمیتونستم زنگ بزن و هرچی میگفتم یه چیز میگفت منم اخرش گفتم به درک . سری بعدی داشتیم تصویری حرف میزدیم تا اینکه تلفن من زنگ خورد و تملس امیر پا برجا بود منم جواب دادم پسر داییم بود چون یکم شل حرف میزنه گفتم الان امیر بدش میاد برا همین تماس امیر قطع کردم سر این بحثمون شد اما زود اشتی کردیم . اخر سری من با امیر تماس گرفتم قرار شد شب بهش زنگ بزنم . شب ک زنگ زدم شروع کرد عصبانیت کردن تو حالیت نیست چرا زنگ زدی قشنگ معلوم بود جای دیگه عصبانی بود منم تند شدم که چیکار کردم و یه فش بد دادم بهش . یک روز از دعوامون گذشت دیدم امیر بهم زنگ زد که هرکی با موبایل من با تو تماس گرفت جواب نده منم اول گفتم باش . اما به حرفش گوش ندادم وقتی جواب دادم دیدم یه خانم داره پشت تلفن گریه میکنه که تو و امیر چند وقت با همید . منم اول انکار کردم اما میگفت ما نه ماه باهمیم . امیر به من گفته که شما پنج ماه پیش رابطتون تموم شده . منم بش گفتم ما هنوز پنج ماه هم نمیشناسیم اون خواستگار منه . و همه چیز بهش گفتم . بعدش امیر تماس گرفت و گذاشت بود که خانم بشنوه و همش اسرار داشت انکار کنه . بعدش بهم زنگ زد که نیم ساعت طول میکشه بهت توضیح بدم . منم قانع نشدم و به رابطمون گفتم پی گیری کنه . خانمه براش کادو خریده بود و همه چیز بهم گفت خانمه شوهر داشت و یه بچه نه ساله . امیر میگفت همکارم . من باز باورم نشد رفتم بیمارستان ببینمش . وقتی رفتم تو اورژانس بود رو تخت افتاده بود حاش بد بود فشارش رفته بود بالا حتی سر اون خانم با پسر خاله شم دعوا کرده بود . خانمه خیلی بهش محبت میکرد حتی با اسم کوچیک صداش میکرد . منو امیر قرار شد فکر کنیم . اما امیر میگفت من بمیرمم به رابطه بر نمیگردم . چون تو فش دادی و احترام ما شکسته . و خودش میگفت هیجی بین من و همکارم نیست چرا ادم باید پروفایلش بشه شعری که همکارش دوست دار ه . الانم پروفایلای منو چک میکنه . نمیدونم دوباره پشیمون میشه یا نه . نمیدونم برا رفتار من رفت . اگه رفته چرا پروفایلای منو چک میکنه . دوسش دارم واقعا و اصلا رابطه قبلش برام خیلی مهم نیست نمیدونم الان باید چکار کنم . و نمیخوام اون خانم از این موضوع استفاده کنه و امیر بیشتر خراب کنه بهم بگید باید چکار کنم . نمیدونم اون همه ابراز محبت دروغ بوده یا نه